کد مطلب:243833 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:122

معجزه حضرت در تأثیر نکردن شمشیر بر او
[137] 48 - حضینی گفته است:

از محمد بن موسی نوفلی روایت شده كه گفت: شبانگاه روز جمعه، بر آقایم امام جواد علیه السلام، داخل شدم؛ در حالی كه ابو هاشم داود بن قاسم جعفری، خدمت حضرت بود و دیدگانش افسرده و فروهشته بود و سرورم امام جواد علیه السلام نیز خاموش و سر به پایین بود؛ به حضرت عرض كردم: ای عمو زاده! چرا گریه می كنید؟

حضرت فرمود: از جرأت و جسارت مأمون طغیان گر بر خداوند و از خونهای بنا حق ریخته ی خودمان؛ همین دیروز امام رضا علیه السلام را كشت و الان آهنگ قتل مرا كرده است.

من نیز گریسته و عرض كردم: سرورم! با اینكه در حق شما، با سخن و عمل اظهار ارادت می كند؟!



[ صفحه 124]



حضرت فرمود: خدا تو را رحمت كند ای عمو زاده! در حق پدرم، بیشتر از اینها اظهار می كرد.

عرض كردم: ای سرورم! به خدا سوگند! همانا تو، بر دانسته های جذب رسول خدا صلی الله علیه و اله و سلم آگاهی و او نیز از دانسته های عیسی مسیح و پیامبران دیگر آگاهی داشت؛ ما را تدبیری نیست؛ بلكه تدبیر و فرمان از آن شماست؛ هرگاه بخواهی از شر مأمون در امان باشی، خدای متعال تو را كافی است.

حضرت فرمود: ای عمو زاده! رحمت خدا بر تو باد، چه كسی جز مأمون در بخش هشتم امشب، با خدمتكارانش بر من هجوم خواهد آورد؛ در حالی كه تا آن وقت را به خوشگذرانی سپری كرده است؛ تظاهر به اشتیاق دیدار دخترش ام الفضل می نماید و سوار بر مركب آهنگ خانه من می كند و به سوی دخترش ام الفضل می رود كه به وی وعده و خبر داده است در فلان اتاق، بعد از اتاق خواب من به سر ببرد؛ وقتی داخل خانه ی ما شد، به طرف اتاق دخترش می رود و با خدمتكاران خود قرار گذاشته كه آنها به خوابگاه من در آیند؛ در حالی كه می گویند؛ همانا آقای ما مأمون از ما است و شمشیرهای خود را از غلاف می كشند و سوگند یاد می كنند كه: باید او را بكشیم؛ از دست ما، به كجا می گریزد؟ و به من می نگرند و جمله: «از دست ما به كجا می گریزد» را شعار خود ساخته، تكرار می كنند؛ پس شمشیرهای خود را بر بسترم فرود می آورند و در حق من، همان كاری را می كنند كه غلامان مأمون با پدرم كردند؛ اما ضرر و زیانی به من نمی رسد و دستشان از من، كوتاه است و گمان می كنند، كار درستی انجام می دهند، در صورتی كه باطل و نادرست است؛ از پیش من، با لباسهای خون آلوده خارج می شوند و از شمشیر هایشان خون دروغ جاری است و نزد مأمون كه پیش دخترش و در خانه ی من است می روند؛ مأمون از آنها می پرسد: چه خبر دارید؟ و آنها، شمشیرهای خون چكانشان و دست و لباس خون آلودشان را نشان می دهند!

ام الفضل می پرسد: كجا او را كشتید؟ آنها پاسخ می دهند: در خوابگاهش؛ ام الفضل می پرسد: نشانه ی خوابگاهش چیست؟ و آنها، برایش توصیف می كنند؛ ام الفضل می گوید: آری، به خدا سوگند! درست است؛ پس سر پدرش را در بغل گرفته، می بوسد و می گوید: حمد و ستایش خدای را كه از دست این ساحر دروغگو، آسوده ات ساخت؛ ولی مأمون به او می گوید:



[ صفحه 125]



دخترم! شتاب مكن؛ چه اینكه با پدرش امام رضا علیه السلام نیز چنین نمودم و دستور دادم درها را بگشایند و خود به عزاداری نشستم؛ در حالی كه خدمتكاران، بدتر از این را با او كرده بودند؛ سپس به خودم آمدم و صبیح دیلمی كه مطمئن ترین خدمتكارانم بود، به جستجوی دلیل و علت قتلش فرستادم؛ وقتی به نزد من بازگشت به من گفت: همانا امام رضا در محراب خود ذكر خدا می گوید پس درها بسته شد و اعلام شد او (زن مأمون یا یكی از زنان نزدیك به مأمون) بیهوش شده بود (و ما فكر كردیم مرده است و به خاطر آن تعزیه به پا كردیم) ولی اكنون به هوش آمده است؛ بنابراین صبر كن دخترم! مبادا آن حادثه تكرار شود.

ام الفضل گفت: پدر! آیا چنین چیزی ممكن است؟

مأمون گفت: آری؛ پس وقتی صبح شد، كسی را بفرست و اجازه ی ورود بگیر و اگر او را زنده دیدی پیش او برو و بگو: همانا خدمتكاران امیر مؤمنان بر او شوریدند و در صدد قتلش بر آمدند كه از آنها گریخت و به من پناه آورد تا اینكه آرام شدند و به جایگاهش بازگشت.

و اگر امام جواد را كشته یافتی، با احدی سخن مگو تا به نزد تو آیم.

مأمون به خانه ی خود می رود و منتظر صبح و خبر دخترش می ماند؛ پس وقتی صبح نمایان می شود، ام الفضل خادمی را پیش من می فرستد؛ خادم می بیند كه به نماز ایستاده ام؛ لذا باز می گردد و او را مطلع می سازد؛ پس ام الفضل نزد من می آید و سفارش پدرش را عملی می كند و به من می گوید: آنچه مانع گردید كه دیشب نزد شما باشم، امیر مؤمنان بود؛ تا اینكه گفتم: خداوند است كه اینجا و از این محل توفیق و رستگاری می بخشد؛ حضرت می گوید: من می روم و او خبر را به مأمون می فرستد این، خبر تمام و كمال مأمون می باشد. [1] .


[1] الهداية الكبري: 304.